کتابخانه مسروری حکم آباد
بخش بزرگی از کشور را می توان در کتابها پیمود اندرولنگ 
قالب وبلاگ
آخرين مطالب
طراح قالب


  

 

وقتی که من بچه بودم

پرواز یک بادبادک
می بردت از بام های سحر خیزی ی پلک
تا
نارنجزاران خورشید
آه
آن فاصله های کوتاه

وقتی که من بچه بودم

خوبی زنی بود
که بوی سیگار میداد
و اشکهای درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت

وقتی که من بچه بودم

آب و زمین و هوا بیشتر بود
و جیرجیرک
شبها
در متن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند

وقتی که من بچه بودم

لذت خطی بود
از سنگ
تا زوزه آن سگ پیر رنجور
آه
آن دستهای ستمکار مظلوم


وقتی که من بچه بودم

می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
که بالش
زین سوی قیچی
با باد می رفت
می شد
آری
می شد ببینی
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی
وقتی که من بچه بودم
در هر هزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تا خواب و بیداری خوابناکت 
سرشار باشد

وقتی که من بچه بودم


زور خدا بیشتر بود
وقتی که من بچه بودم
بر پنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند
آه
آن روزها گربه های تفکر
چندین فراوان نبودند

وقتی که من بچه بودم

مردم نبودند


وقتی که من بچه بودم
غم بود 
اما 
کم بود

 

می خواهم برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که،

پدر تنها قهرمان بود

عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد

بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود

بدترین دشمنانم ،خواهر و برادرهای خودم بودند

تنها دردم، زانوهای زخمی ام بودند

تنها چیزی که می شکست، اسباب بازی هایم بود

 و معنای خداحافظ تا فردا بود

 

 


برچسب‌ها:

 آپلود عکس

 یک شعر طنزی که در گل آقا منتشر شده را برای برطرف شدن خستگی در وبلاگ قرار میدم امیدوارم خوشتون بیاد.

ای عزیزان پشت کنکوری
تا به کی داغ و درد و رنجوری ؟

تا به کی تست چند منظوره ؟
تا به کی التهاب و دلشوره ؟

شوخی و طعن این و آن تا چند ؟
ترس و کابوس امتحان تا چند ؟

غرق بحر تفکرید که چی ؟
بی خودی غصه میخورید که چی ؟

گیرم اصلاً شما به طور مثال
کشکی، از بخت خوش، به فرض محال

زد و شایسته دخول شدید
توی کنکور هم قبول شدید

یا گرفتید با درایت و شانس
مدرک فوق دیپلم، لیسانس

گیرم این نحسی است، سعدش چی ؟
اصلاً این هم گذشت، بعدش چی ؟

تازه از بعد آن گرفتاری
نوبت رخوت است و بیکاری

بعد مستی، خمار باید بود
هی به دنبال کار باید بود

آنچه داروی دردمندی هاست
صفحات نیازمندی هاست

گر رضایت دهی تو آخر سر
گه شوی منشی فلان دفتر

به تو گویند : بعله، دفتر ما
هست محتاج آدمی دانا

آشنا با اتوکد و اکسل
و فری هند و آوت لوک و کورل

باید البته لطف هم بکند
چای هم، بین تایپ، دم بکند

بکشد وانگهی به خوش رویی
هفته ایی یک دوبار جارویی

این که از این، حقوق هم فعلاً
ماهیانه چهل هزار تومن!

 پس بیایید و عز و جز نکنید
بی خودی هی جلز ولز نکنید

امیدوارم همتون موفق باشید*/.

 

و این گل زیبا تقدیم شما.

 


برچسب‌ها:

 

 من اگر نقاش اولام دنیانی زندان چکرم

 اولومی آیرلیقی حسرتی پشمان چکرم

من اگر صیاد اولام سن کیمین جیران اودونا

 اوره گی پاره ادیب عشقوه هجران چکرم

 

  

اگر من نقاش باشم دنیا را زندان خواهم کشید،

 مرگ – جدایی و حسرت را پشیمان خواهم کشید

 اگر من صیاد باشم به خاطر آتش عشق زیبایی همچون تو

 

 قلبم رو پاره کرده و عشقت رو به رنگ هجران خواهم کشید.

 

 

چگونه این زبان شیرین را به فراموشی سپرده ایم!زبانی که پدران و مادران این دیار به کودکان خود می آموختند.

دیگر کمتر کسی با کودکان خود به زبان ترکی صحبت میکند. و چه غم انگیز است زبان بومی این دیار کهن یعنی جوین  به فراموشی سپرده شود.

 با آرزوی روزی که به فرزندانمان در کنار آموزش زبان فارسی، زبان شیرین ترکی نیز آموخته شود. 

 

عجیب تر از اینکه ما پا را فراتر گذاشته و از صحبت به زبان مادری خویش شرم داریم.


برچسب‌ها:

 

اگر بینم که غمگینی

 

ز چشمت اشک می بارد

 

زمین و آسمان را زیر و رو سازم

 

و بنیادش بر اندازم

اگر بینم که غمگینی

 

به قلبت آیه های یاس بنشسته

 

چنان فریاد خواهم زد

 

که تا عرش الهی را بلرزاند

اگر بینم که غمگینی

 

نگاهت سرد و خاموش است

 

رَوم پیش خدا خواهم

 

مرا زندانی زندان غمهای جهان سازد

 

تو را آزاد گرداند

اگر بینم که غمگینی

 

رَوم در آسمان ، در قعر جنگلهای بی پایان

 

کلید رمز خوشبختی به دست آرم

 

به زیر پایت اندازم

 

که تو لبخند شادی را به لب آری!


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 19 خرداد 1394برچسب:اگر بینم که غمگینی,شعر عاشقانه,رمز خوشبختی,کتابخانه مسروری,, ] [ 17:32 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

 
نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد
 
 
 
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
 
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟
 
 
 
چه می‌کنی اگر او را که خواستی یک عمر
 
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...
 
 
 
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
 
به آنکه دوست‌ترش داشته ... به آن برسد
 
 
 
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
 
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
 
 
 
گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری
 
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
 
 
 
خدا کند که ... نه! نفرین نمی‌کنم که مباد
 
به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد
 
 
 
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
 
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 1 بهمن 1393برچسب:خبر به دورترین,نجمه زارع,اشعارعاشقانه,شعر زیبا,شاعران ایرانی,کتابخانه مسروری,, ] [ 17:5 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 

در لوح و قلم شاهد آثار کتاب است

 

سر منزل و مقصود گهربار کتاب است

 

تاریخ اگر ثبت شده در صف ایام

 

تصویر ُرخش در خور گفتار کتاب است

 

رب ازلی نور جلی بر قلم آموخت

 

 

بنویس که این دفتر پر بار کتاب است

 

 


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 28 دی 1393برچسب:شعرزیبا,شعر کتاب,کتابخوانی,شعر درمورد کتاب,کتابخانه مسروری,, ] [ 17:54 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 

 

نی ني توي حياطه

 

چشمش به آسمونه

 

منتظره برف بياد

 

از ابر دونه دونه

 


به ابر ميگه :چرا کم

 

برف مي آري واسه مون

 

زمستونه ! لم نده

 

بي کار توي آسمون

 


برف هاي ديروز تو

 

هي چيکه چيکه آب شد

 

آدم برفي اي که

 

ساخته بودم خراب شد

 


برف هاي سردتر بريز

 

توي حياط خونه

 

برفي که زود آب نشه

 

يکي دو روز بمونه


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 23 دی 1393برچسب:شعر زمستانی,شعر برف,آدم برفی,بخش کودک کتابخانه,کتابخانه مسروری,, ] [ 16:46 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 (خالي بندي هاي انتخاباتي)
گر به شورا راه یابد پای من
هرچه ویرانی است عمران می کنم
می روم هر شب به میدان های شهر
هر چه ساعت بود میزان می کنم
مشکلات شهرتان را رتق و فتق
پشت میز و پشت فرمان می کنم
کوچه های تنگ را هر شب فراخ
هرچه بن بست است دالان می کنم
چاله های شهر را چاه عمیق
هرچه دالان را خیابان می کنم
مردها را اهل تجدید فراش
لطف ها در حق نسوان می کنم
تا کش آید پوز اعضای اوپک...
نفت را فالفور ارزان می کنم
مرده ها را می کنم ساماندهی
شهرتان را باغ رضوان می کنم
شاعران شهر را در خانه ام
هفته ای یک بار مهمان می کنم
کارگردان های با احساس را
می برم مهمان مامان می کنم
تا که پررو نق شود گردشگری
اصفهان را ارمنستان می کنم
شهردار از شهرضا می آورم
الغرض این می کنم آن می کنم
می شوم هر شب سوار بلدوزر
هر چه ناصافی است ویران می کنم
شهر تا راحت شود از چشم هیز
دیدنی ها را فراوان می کنم
می نویسم طنز بر دیوار و در
شهرتان را من نمکدان می کنم
تا که کار خلق فورا حل شود
کارمندان را دو چندان می کنم
هی تراکم می فروشم را به را
یاری انبوه سازان می کنم
شهرداری را همه رایانه ای
کارها را سهل و اسان می کنم

گر رقیبانم به من فرصت دهند
چاره ی کمبود سیمان می کنم
می کنم هی کارهای خوب خوب
دشمنانم را پشیمان می کنم
هفته ای یک شب کلیسا می روم
ارمنی ها را مسلمان می کنم
می فروشم کل اسراییل را
پول آن را خرج لبنان می کنم
یک سخنرانی به نفع مسلمین
در بلندی های جولان می کنم
مثل اقشار ضعیف اجتماع
نوش جان سویای سبحان می کنم
هم صدایی هم دلی هم زیستی
با سرای سا لمندان می کنم … 

نسیم عرب امیری


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 دی 1393برچسب:شعر طنز,خالی بندی انتخاباتی,اشعار طنز,کتابخانه مسروری,, ] [ 18:14 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 

 

 

 

وقتی که من بچه بودم،

 

پرواز یک بادبادک

 

می‌بردت از بام ‌های سحرخیزی پلک تا نارنجزاران خورشید

 

آه،آن روزهای رنگین

 

آه آن روزهای کوتاه

 

آه آن روزهای رنگین

 

آه آن فاصله های کوتاه

 

 

وقتی که من بچه بودم،

 

خوبی زنی بود

 

که بوی سیگار می‌داد،

 

و اشک های درشتش

 

از پشت آن عینک ذره‌ بینی

 

با صوت قرآن می‌آمیخت.

 

وقتی که من بچه بودم،

 

آب و زمین و هوا بیشتر بود،

 

و جیرجیرک

 

شب‌ها

 

در متن موسیقی ماه و خاموشی ژرف

 

آواز می‌خواند.

 

وقتی که من بچه بودم،

 

در هر هزاران و یک شب

 

یک قصه بس بود

 

تا خواب و بیداری خوابناکت

 

سرشار باشد

 

آه آن روزهای رنگین

 

آه آن روزهای کوتاه

 

آه آن روزهای رنگین

 

آه آن فاصله های کوتاه

 

 

آن روزها آدم بزرگ ها و زاغ های فراق اینسان فراوان نبودند.

 

وقتی که من بچه بودم،

 

مردم نبودند.

 

وقتی که من بچه بودم

 

غم بود،

           اما

کم بود

 

اسماعیل خویی سال 1347


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 10 مهر 1393برچسب:وقتی که من بچه بودم,ترانه فرهاد,اسماعیل خویی,دوران بچگی,قدیم الایام,, ] [ 15:43 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 

 
 

آن کس که بداند و بداند که بداند


باید برود غاز به کنجی بچراند

آن کس که بداند و نداند که بداند


بهتر که رود خویش به گوری بتپاند

آن کس که نداند و بداند که نداند


با پارتی و پولش خرک خویش براند

آن کس که نداند و نداند که نداند

 بر پست ریاست ابدالدهر بماند

**********************

آنکس که به دست وام دارد

در بورس دو صد سهام دارد

اوقات فراغتش زیاد است

ده دیش به پشت بام دارد

همواره سری درون سایتِ

سه نقطه و دات کام دارد!

بر دیدن فیلم‌های سیما

البته هم التزام دارد

گه محو جوانی زلیخاست

گه کف به لب از قطام دارد!

ویلای فراخ! در لواسان

که مرغ و خروس و دام دارد

کابینت MDF ندارد

اما سند بنام دارد

آنجا همه روزه با نگارَش

دیم دارم دارادام دارام دارد

ده مدرک دکترا و ارشد

از کالج داش غلام! دارد

از بس‌که لیاقتش زیاد است

چندین پُست و مقام دارد

حاجت به بیان نباشد البت

کاین پست علَی‌الدوام دارد

خسته شده بسکه رفته عُمره

 عزم سفر سیام دارد

خود از اثرات اسکناس است

گر حرمت و احترام دارد

نه لنگی عواید حلال است

نه وحشتی از حرام دارد

این شخص شخیص اگرچه طشتی

افتاده ز روی بام دارد

با این همه باز اعتباری

در قاطبه نظام دارد

از خیل خواص بودنش را

از صدقه سر عوام دارد

از لطف خدا به اهل فقر است

این ملک اگر قوام دارد

خوانند? خوب حال کردی

شعرم چقدَر پیام دارد؟

*************************

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد

بی خبر بود که ما مشترک کیهانیم!

*************************

به آب روشن می عارفی طهارت کرد

رفته رفته به این کار زشت عادت کرد!

**************************

                   پیامک زد شبی لیلی به مجنون                   
که هر وقت امدی از خانه بیرون 
بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را
پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت
دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد
وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مرد
چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت
اس ام اس زد از انجا سوی لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی
دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است
شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فکس
چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی


 

 


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 24 شهريور 1393برچسب:شعرطنز,اشعارطنز,شعر,کتابخانه مسروری,, ] [ 16:18 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 " آی آدمها "

 

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! 
 
یکنفردر آب دارد می سپارد جان. 
 
یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند 
 
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید. 
 
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن، 
 
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید 
 
که گرفتستید دست ناتوانی را 
 
تا توانایی بهتر را پدید آرید، 
 
آن زمان که تنگ میبندید 
 
برکمرهاتان کمربند، 
 
در چه هنگامی بگویم من؟ 
 
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان! 
 
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید! 
 
نان به سفره،جامه تان بر تن؛ 
 
یک نفر در آب می‌خواند شما را. 
 
موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد 
 
باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده 
 
سایه‌هاتان را ز راه دور دیده 
 
آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون 
 
می‌کند زین آبها بیرون 
 
گاه سر، گه پا. 
 
آی آدمها! 
 
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید، 
 
می زند فریاد و امید کمک دارد 
 
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید! 
 
موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش 
 
پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش 
 
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید: 
 
-" آی آدمها "...
 
 
و صدای باد هر دم دلگزاتر، 
 
در صدای باد بانگ او رهاتر 
 
از میان آبهای دور و نزدیک 
 
باز در گوش این نداها: 
 
-" آی آدمها "...
 
نیمایوشیج

 


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 23 شهريور 1393برچسب:آی آدم ها,ساحل,شعر نو,شعر نیمایی,مهربانی,کتابخانه مسروری,, ] [ 17:45 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 علی مظفر شاعر توانمند سبزواری میهمان انجمن شعر آیینی شد

با اسب و رخ و فیل به جایی نرسیم
 
با خوانش و ترتیل به جایی نرسیم
 
باید که عمل کنیم و باید بدویم
 
ما روی تردمیل به جایی نرسیم
 
               **********
 
از روز نخست هرکه بی زن بوده است
 
از درد و غم و رنج جهان آسوده است
 
کوتاهی عمر مرد را دقت کن
 
این ارزش مالیات بر افزوده است
 
                  **********
 
تا لال شدیم داغ را فهمیدیم
 
انگور شدیم و باغ را فهمیدیم
 
وقتی به سر سفره ما نفت آمد
 
لب تشنگی چراغ را فهمیدیم
 
         **********          
 
من قصد ازدواج ندارم شما چطور؟
 
جان، زندگی، حراج ندارم شما چطور؟
 
وقتی امیر غسل صداقت به خون کند
 
گرمابه احتیاج ندارم شما چطور؟
 
 
 
شاهی میان حجله و حجله میان خون
 
شوقی به تخت و تاج ندارم شما چطور؟
 
ما در مسیر تیر پیامیم شاعران
 
کاری به آن دو کاج ندارم شما چطور؟
 
 
 
اما وفور نعمت و کام است توی شهر
 
من قصد ازدواج نه، دارم شما چطور؟

برچسب‌ها:
[ شنبه 22 شهريور 1393برچسب:علی مظفر,شاعر سبزواری,رباعی,, ] [ 16:50 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

من عاشق و دیوانه و مستم چه توان کرد؟

 

می خواره و معشوق‌پرستم، چه توان کرد؟

 

گر ساغر سی روزه کشیدم چه توان گفت؟

 

ور توبهٔ چل‌ساله شکستم چه توان کرد؟

 

گویند که رندی و خراباتی و بدنام

 

آری به خدا این همه هستم، چه توان کرد؟

 

من رسته‌ام از قید خرد، هیچ مگویید

 

ور زان که ازین قید نرستم چه توان کرد؟

 

برخاستم از صومعهٔ زهد و سلامت

 

در کوی خرابات نشستم، چه توان کرد؟

 

عهدم همه با پیر مغان‌ست، هلالی

 

گر با دگری عهد نبستم، چه توان کرد؟

 

 *شعری از هلالی جغتایی

 

(بدرالدین هلالی استرآبادی از بزرگترین شاعران اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم بوده است که اصالتاً از ترکان حغتایی است. او در هرات متولد شده است و از ملازمان امیر علیشیر نوایی بوده است. مشهور است

که سیف‌الله نامی در قتل او ساعی بود و از این جهت سال مرگ وی را به ابجد با عبارت «سیف‌الله کشت» معادل ۹۳۶ هجری قمری ضبط کرده‌اند.)


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 9 شهريور 1393برچسب:چه توان کرد,هلالی جغتایی,هلالی استرآبادی,جغتایی,شعر زیبا,اشعار,کتابخانه مسروری,, ] [ 18:23 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 

 

                            حیدر بابا، دنیا یالان دنیا دی

 

                                                                           حیدر بابا ، دنیا ، دنیای دروغی است

 

 

                           سلیماندان، نوح دان قالان دنیا دی

                                                                            از سلیمان و نوح این دنیا مونده

 

 

                        اوغول دوغان، درده سالان دنیا دی

                                                                              بچه داده و به درد گرفتار میکنه این دنیا

 

 

                        هر کیمسیه هر نه وئریب، الیبدی

                                                                              به هر کی هر چی داده ازش گرفته

 

 

                     افلاطوندان بیر قوری آد قالیبدی

                                                                            از افلاطون فقط یه اسم خشک و خالی مونده

 

 

                   حیدر بابا، یارــ یولداشلار دوندولر

                                                                              حیدر بابا، رفقا همشون رو برگردوندن

 

 

                                                                             ( هر کسی به اجبار به طرفی رفت  )

 

 

                    بیرــ بیر منی چولده قویوب، چوندل

                                                                             یکی یکی منو تو صحرا گذاشته و رهام کردن

 

 

 

                     چشمه لریم، چراغلاریم، سوندولر

                                                                               چشمه هام، چراغ هام ،خشک و خاموش شدن

 

 

                    یامان یئرده گون دوندی، آخشام اولدی

                                                                              بد موقعی خورشید رفت و غروب شد

 

 

                   دنیا منه خرابهی شام اولدی !

                                                                              دنیا برام مثل خرابه شام شد

 

 

                  حیدر بابا ،یولوم سنن کج اولدی

                                                                                 حیدر بابا، راهم از تو جدا شده

 

 

                عمروم کچدی، گلممه دیم گج اولدی

                                                                               عمرم گذشت و نیومدم و دیر شد

 

 

               هئچ بیلمه دیم گوزللرون نج اولدی

                                                                            هیچ وقت نفهمیدم زیبائیات چی شدن

 

 

              بیلمزدیم دنگه لروار، دونوم وار

                                                                           نمی فهمیدم که برگشتنی هست

 

 

                ایتگین لیک وار، آیرلیق وار، ئولوم وار

                                                                           گم شدنی هست، جدایی هست، مرگ هست


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 9 شهريور 1393برچسب:حیدربابا,دنیا یالان دنیادی,شعر ترکی,کتابخانه مسروری,اشعار شهریار,, ] [ 17:45 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

به مناسبت سالگرد درگذشت مهدی اخوان ثالث -شاعر معاصر- پایگاه اطلاع‌رسانی‌ KHAMENEI.IR دست‌نوشته مرحوم اخوان را که در سال ۱۳۴۱

در دفتر یادداشت آیت‌الله خامنه‌ای نوشته شده است، منتشر می‌کند:

 

 
صبوحی
ـ «در این شبگیر
کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده‌ست  ای مرغان،
که چونین بر برهنه‌ شاخه‌های این درختِ برده خوابش دور،
غریب افتاده از اقرانِ بستانش درین بیغوله مهجور،
قرار از دست داده، شاد می‌شنگید و می‌خوانید؟
خوشا، دیگر خوشا حال شما، امّا
سپهر پیر بد عهد است و بی‌مهر است، میدانید؟»
 
ـ «کدامین جام و پیغام؟ اوه
بهار؛ آنجا نگه کن، با همین آفاق تنگ خانه تو باز هم آن کوهها پیداست.
شنل بر فینه‌شان دستارِ گردن گشته، جنبد جنبشِ بدرود.
زمستان گو بپوشد شهر را در سایه‌های  تیره و سردش،
بهار آنجاست، ها آنک طلایه‌ی روشنش، چون شعله‌ای در دود.
بهار اینجاست، در دلهای ما، آوازهایِ ما
و پرواز پرستوها در آن دامانِ ابر آلود
هزاران کاروان از خوبتر پیغام و شیرینتر خبر پویان و گوش آشنا جویان،
تو چشنفتی بجز بانگ خروس و خر
 در این  دهکور دور افتاده از معبر؟»
                                                                  
  «چنین غمگین و هایاهای
کدامین سوک می‌گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
اگر دوریم اگر نزدیک
بیا با هم بگرییم، ای چو من تاریک.»
 
سروده شده در اسفند ماه ۱۳۳۹ در تهران
 
 مهدی اخوان ثالث یکم اسفند 1307 هجری خورشیدی، در شهر توس نزدیک مشهد چشم به جهان گشود. وی تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود به پایان رسانید و دوره ی هنرستان صنعتی را نیز در مشهد با موفقیت سپری کرد. او از نوجوانی به سرودن شعر علاقه داشت و تشویق اطرافیان، اشتیاق او به شعر را بیشتر برانگیخت. 
مهدی اخوان ثالث 1323 هجری خورشیدی به تهران رفت و در وزارت فرهنگ مشغول به کار شد و همزمان به تدریس هم پرداخت، او نام و تخلص شعری «م.امید» را برای خود برگزیده بود، در 1330 خورشیدی، نخستین دفتر شعرش را با عنوان «ارغنون» منتشر کرد. با انتشار دومین دفتر شعرش در دی 1334 با عنوان «زمستان» به شهرت رسید. «زمستان» از شاهکارهای مهدی اخوان ثالث محسوب می شود. 
اخوان ثالث در شعر زمستان ضمن آشنایی عمیق با شعر و ادبیات گذشته ی ایران به ویژه شعرهای خراسانی، با هوشیاری و بیداری خاصی به شیوه ی نوسرایی و «نیمایی» گرایش داشته و پیوند خود را با شعر قدیم غزل و مثنوی حفظ کرده است. 
شاعر پرآوازه ی ایرانی پس از آشنا شدن با شعرهای نیما یوشیج به نوسرایی روی آورد و این روش را به گونه ای به کار برد که خود صاحب سبکی تازه و مستقل شد. 
مهدی اخوان ثالث خود درباره ی شعرش می گوید:«من نه سبک شناس هستم نه ناقد... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه ی زمستان گفته ام که می کوشم اعصاب و رگ و ریشه های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم....» 
آثار و گنجینه های گرانبهایی چون ارغنون، آخر شاهنامه، زمستان، تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم، بدعت ها و بدایع نیمایوشیج، عطا و لقای نیمایوشیج و از این اوستا از این شاعر بلندآوازه ی پارسی به یادگار مانده است. 
نادر نادر پور شاعر معاصر ایران در سال های نخستین که اخوان ثالث به تهران آمد با او و شعرش آشنا شد و درباره ی آثار اخوان می گوید: «شعر او یکی از سرچشمه های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق و نمونه ای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت...مهارت اخوان در شعر حماسی است. او درون مایه های حماسی را در شعرش به کار می گیرد و جنبه هایی از این درون مایه ها را به استعاره و نماد مزین می کند.» 
این ادیب ایرانی از 1356 هجری خورشیدی به عنوان استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه های تهران و تربیت معلم، با عشق آنچه را که سال ها با مشقت فراگرفته بود به دانش پژوهان ادب و شعر فارسی آموخت. 
سرانجام مهدی اخوان ثالث شاعر و ادیب ایرانی در چهارم شهریور 1369 هجری خورشیدی قلم بر زمین نهاد و با دنیای شعر و ادب وداع کرد، اما شعرها و آثار ماندگارش او را برای همیشه در تاریخ ادبیات این مرزوبوم جاودان ساخت. پیکر وی را در شهر توس کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپردند. 
 

بخشی از شعر لحظه ی دیدار مهدی اخوان ثالث(م.امید): 
لحظه ی دیدار نزدیک است 
باز من دیوانه ام، مستم 
باز می لرزد، دلم، دستم 
باز گویی در جهان دیگری هستم 
هان! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ! 
های، نپریشی صفای زلفکم را، دست! 
و آبرویم را نریزی، دل! 
ای نخورده مست 
لحظه ی دیدار نزدیک است
 
اعضای محترم کتابخانه می توانند مجموعه شعر زمستان اثر مهدی اخوان ثالث از انتشارات مروارید را به امانت برده و با سبک شعری وی آشنا شوند.

برچسب‌ها:

 

ای جوان، دنبال کاری؟ بی خیال                 گر کماکان فکریاری، بی خیال

 

گر که پیکانت ملولت کرده است                فکر کن داری فراری،‌بی خیال

 

    کار فرمایت حقوق قبل را                            می دهد سال جاری، بی خیال

 

رنگ زد گر آدمی گنجشک را                       تو بخر جای قناری، بی خیال

 

گر نداری جان من! چون عده ای                   دکترای افتخاری ، بی خیال

 

     گر برای قسط وام مسکنت                          روز وشب زیر فشاری، بی خیال

 

      گر کسی گوید که "تو دیوانه ای"                   در جوابش گو که:"آری"، بی خیال

 

 ای جوان، چون شاعر این شعر اگر                   جیب پر پول نداری، بی خیال

 

شاعر: امیر حسین خوش حال


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:شعر طنز,بی پولی,, ] [ 11:17 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 

گلی از شاخه اگر می چینیم

 

برگ برگش نکنیم
 
و به بادش ندهیم
 
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم
 
و شبی چند از آن
 
هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم
 

 

 

شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید...

برچسب‌ها:

کجایی سهراب ؟ ! ...

 

تو کجایی؟

 

آب را گل کردند.....

 

 

چشم ها را بستند و چه با دل کردند......

 

وای...

 

 

سهراب کجایی آخر ؟!! ....

 

زخم ها بر دل عاشق کردند.....

 

خون به چشم شقایق کردند...

 

تو کجایی سهراب ؟ ...

 

که همین نزدیکی عشق را دار زدند...


همه جا سایه ی دیوار زدند ...

 

ای سهراب کجایی که ببینی...

 

حال دل خوش...مثقالی است.......

 

دلِ خوش سیری چند ؟

 

صبرکن سهراب ...!

 

گفته بودی قایقی

 

خواهی ساخت!

 

قایقت جا دارد؟؟؟!!

 

من هم از همه ی اهل زمین دلگیرم...


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:کجایی سهراب,سهراب سپهری,کتابخانه مسروری,کتابخانه عمومی,کتابخانه حکم آباد,, ] [ 12:11 ] [ حسین ملکوتی اصل ]


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:گرانی,تورم,ارزانی,عشق,قیمن هر انسان,, ] [ 9:36 ] [ حسین ملکوتی اصل ]


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:یادی ازحسین پناهی,پناهی,حسین پناهی,شعر پناهی,کتابخانه مسروری,, ] [ 9:17 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از دورن خسته ی سوزان
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو می دوم ، گ
گریان ازین بیداد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خکستر
وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد ”

مهدی اخوان ثالث


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:آتش,مهدی اخوان ثالث,کتابخانه مسروری,آتش سوزی,, ] [ 10:45 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری

اعضای محترم کتاب هنوزدرسفرم(مجموعه نامه ها وسفرنامه ها واشعارسهراب سپهری) را ازکتابخانه شادروان امیرمسروری به امانت بگیرید!!!


برچسب‌ها:
[ جمعه 5 مهر 1392برچسب:شعرزیبا,اشعارزیبا,زندگی,زندگی یعنی چه,سهراب سپهری,, ] [ 18:55 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
درباره وبلاگ

سال تاسیس:1392------------------------------- تعداد کتاب:5500 نسخه-------------------------- تعداد عضو:400 نفر-------------------------------- ساعات کار:8الی13/30 و 17 الی 19----------- شماره تماس:42543479------------------------- نمابر:45243478---------------------------------------------------------- امکانات----------------------- 1- بخش نشریات------------------------------------ 2- دسترسی به پایگاه نمایه مشتمل بر میلیونها مقاله جهت استفاده دانشجویان و محققان--------------------- 3-متصل به نرم افزار کتابخانه ای تحت وب سامان(با عضویت در کتابخانه از تمامی کتابخانه های سراسر کشور استفاده نمایید)------------------------------- 4- کافی نت (اینترنت پرسرعت ) با تخفیف ویژه اعضا 5-بخش مجزای کودک و نوجوان با انواع سرگرمی ها 6- سالن مطالعه برای برادران و خواهران با ظرفیت 300 نفر
نويسندگان
لینک دوستان



برای آگاهی از تازه های کتاب کلیک کنید

 سخنان ویزه

 
 

جریان فکری شهید مطهری

در زمان حیات آن شهید، کسانى
که او را مى‌شناختند، زیاد نبودند
و کسانى که به عمق برجستگى
و نورانیت فکرى او آشنا بودند،
بازهم کمتر بودند؛ اما امروز در
محیط ذهنى انقلاب،
جریان فکرىشهید مطهرى،
جریان ممتازى است.
این کتابها و مباحث و گفتارهایى
که آن عالم دلسوز و مؤید من
عند الله، به آن‌ها پرداخته است
چه مباحث اجتماعى، چه
مباحث فکرى، چه مباحث عمومى
و چه مباحث فلسفى خاص یکایک
آن‌ها، براى جامعه لازم و حیاتى
است. البته از این کتابها، همه
نمى‌توانند استفاده کنند سطح
خاصى دارد اما مى‌شود کارى کرد
که از این مطالب، همه‌ى جامعه و
جوانان ما استفاده کنند.|


 سخنرانى در دیدار با گروه کثیرى
از معلمان و مسئولان امور فرهنگى
کشور و جمعى از کارگران، به
مناسبت روز معلم و روز جهانى
کارگر۱۲/ ۰۲/ ۱۳۶۹

 ------------------------------

باید پدران و مادران ، بچه ها را
از اول با کتاب محشور و مأنوس
بکنند. حتی باید بچه های کوچک
با کتاب انس پیدا کنند.
بچه هایمان را هم از
اول کودکی عادت بدهیم که
کتاب بخوانند؛
مثلاً وقتی می خواهند بخوابند،
کتاب بخوانند و بخوابند.
وقتی که ایام روز فراغتی هست،
یا مثلاً روز جمعه ای که بازی
می کنند، بخشی از آن را
حتماً برای کتاب قرار بدهند.
در تابستان ها که بچه ها
و جوانان تعطیل هستند،
حتماً کتاب بخوانند؛
کتاب هایی را معین کنند،
بخوانند و تمام کنند.

  

پرداخت آنلاین

برای کمک به انجمن خیرین کتابخانه ساز استان خراسان رضوی روی تصویر زیر کلیک کنید

 

شماره حساب : 47979797/02 بانک ملت

 

 

مدیریت

 

 

نهاد

 

 

اداره

 

 

 

اتوماسيون اينترانت

 

اتوماسيون اينترنت

 

سامانه آمار

 

کتابخوانان

 

 

کتاب من

 

 

 ايميل

 

كتابخانه ديجيتال

 

خیرین

 

اطلس

 

 

 

ايران نمايه