کتابخانه مسروری حکم آباد بخش بزرگی از کشور را می توان در کتابها پیمود اندرولنگ
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
در سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع) رئيس مذهب شيعه، صادق آل محمد ص، ضمن عرض تسليت به اين مناسبت با يادداشتي از دكتر سعيد تهراني به پيشگاه آن امام همام عرض ادب مي كنيم. برچسبها: [ پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:شهادت امام جعفرصادق,شیعه جعفری,25 شوال,30مرداد,کتابخانه مسروری,مقاله,زندگی امام صادق,زندگی ائمه,, ] [ 17:0 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
تصور کن به امید روزی که جنگ و خونریزی نه تنها در غزه بلکه در کل کشورهای جهان به اتمام رسد و تمام مردم جهان یک ملت واحده باشند. برچسبها: [ چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:تصورکن,یغما گلرویی,تصورکن به انگلیسی,شعر به انگلیسی,کتابخانه مسروری,, ] [ 17:55 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
اطلاعیه
بدینوسیله به اطلاع می رساند مراسم قرعه کشی مسابقه پیامکی نشریه ققنوس در
جلسه ادبی مورخه
23/05/1393 روز پنجشنبه در حضور اعضای کانون ادبی برگزار گردید
و سرکارخانم زهرا پور محرابی به قید قرعه انتخاب گردیده اند.
ضمن تبریک به خانم پور محرابی تقاضا می شود نامبرده در روز پنجشنبه این هفته
باحضور در جلسه کانون
ادبی جایزه خود را دریافت نماید.
جلسات کانون ادبی ققنوس پنجشنبه هر هفته راس ساعت 18 در محل سالن اجتماعات کتابخانه مسروری حکم آباد پذیرای علاقمندان و ادب دوستان بخش عطاملک می باشد. برچسبها: [ سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:برندگان مسابقه,قرعه کشی مسابقه,مسابقه پیامکی,کتابخانه مسروری,, ] [ 17:14 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
آقای ملایی: ای اشک دوباره در دلم درد شدی تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی از کودکی ام هر آن زمان خواستمت گفتند دگر گریه نکن، مرد شدی
---------------------------------------------------------------------------------------------- باز امشب غزلی کنج دلم زندانی است آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است هیچ کسی تلخی لبخند مرا درک نکرد های های دل دیوانی من پنهانی است آقای احسان عباس آبادی
یا امام زمان(عج) دفتر شعرم به نام توست ای آرام جان وزن وآهنگش به نام توست ای آرام جان
من تمام حرف دل را شعر میگویم و لیک هم تمامم عشق و احساسم برایت باشد ای آرام جان
واژه ها را در کنار هم گذارم یک به یک تا بگویم دوستت دارم تو ای آرام جان
واژه ها پیدا نگردد تا بگویم عاقبت جان و قلب و عشق و احساسم فدایت باشد ای آرام جان
می نویسم با قلم اما درون قلب را می کنم حک جمله دو جانم فدایت باشد ای آرام جان
واژه ها گویی که عاجز ماندهاند از گفتنش آری آری باز عاجز مانده ام ای آرام جان
این غزل بود دست یا شعری و یا احساس من؟ من سرودم از برایت، تو پذیرا باش ای آرام جان
------------------------------------------------------------------------------------------- سحر ملایی باز عکس خال و ابرو می کشم یکصدو ده مرتبه هو می کشم مادرم می گفت ذکر هو بگیر یا علی گو دست بر زانو بگیر یا علی از جا بلندت می کند درد ودنیا سر بلندت می کند
----------- خواهم ز خدا که امتحانم نکند غرف گنهم ولی رهایم نکند یک حواسته دارم ز خدای تو علی در هر دو جهان از تو جدایم نکند ------------------- به نقل از دکتر شریعتی خداوندا چرا وقتی که راه زندگی هموار می گردد بشر تغییر حالت می دهد خونخوار می گردد به وقت عیش و مستی می نوازد ساز بی دینی به وقت تنگ دستی مومن و دیندار میگردد
برچسبها: [ سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:کانون ادبی ققنوس,ققنوس,کتابخانه عطاملک,شاعران حکم آباد,شاعران عطاملک,ملایی,عباس آبادی,, ] [ 16:54 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
اعضای محترم هرچه سریعتر جهت دریافت کارت عضویت خود به کتابخانه مراجعه فرمایید.
برچسبها: [ دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:کارت عضویت,کارت کتابخانه,اعضای کتابخانه,کتابخانه مسروری,, ] [ 17:4 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
امام خميني (ره) فرمودند: ما را چه رسد كه با اين قلم هاي شكسته و بيان هاي نارسا در وصف شهيدان و جانبازان و مفقودان و اسيراني كه در جهاد في سبيل الله جان خود را فدا كرده و يا سلامت خويش را از دست داده اند يا به دست دشمنان اسلام اسير شده اند...
روز 26 مرداد 1369 ، ميهن اسلامي شاهد حضورعزيزاني بود که پس از سالها اسارت در زندانهاي مخوف رژيم بعثي صدام،قدم به خاک پاک ميهن اسلامي خود ميگذاشتند. اين روز يکي از خاطره انگيزترين روزهاي تاريخ انقلاب اسلامي است که شاهد حضور و آزادي مرداني بود که در راه عهد و پيماني که با خدا بسته بودند، مجاهدت واستقامت ورزيدند و آنها توانستند در سالهاي زجر و شکنجه، با وجود دردو بيماري جسمي، روح و روان خود را حفظ کنند و تقوا و مردانگي خود رامضاعف نمايند تا در بازگشت به ايران اسلامي در صحنههاي مختلفاجتماعي، سرمشق و نمونهاي براي صلابت و استقامت مردان و زنانايران اسلامي باشند.
برچسبها: [ یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:26 مرداد,ورود آزادگان,اسرای عراقی,اسیران جنگ تحمیلی,, ] [ 16:38 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
به گزارش لیزنا، حاج احمد رضا مختارپور قهرودی، پدر علیرضا مختارپور، دبیرکل نهاد کتابخانه های عمومی کشور، صبح امروز، پس از یک دوره طولانی بیماری، در سن 83 سالگی، دار فانی را وداع گفت.
بر اساس اطلاعات خبرنگار لیزنا در گفتگو با روابط عمومی نهاد کتابخانه های عمومی کشور، پیکر مرحوم احمدرضا مختارپور، ساعت 9 صبح روز یکشنبه، 26 مرداد 1393، از مقابل حسینه قهرودی ها به نشانی، خیابان ولیعصر، نرسیده به میدان منیریه، خیابان فرهنگ، تشییع خواهد شد. همچنین، سومین روز درگذشت ایشان روز سه شنبه، 27 مرداد 1393، از ساعت 16 در مسجد نور تهران واقع در میدان فاطمی برگزار میشود.
روابط عمومی کتابخانه مسروری حکم آباد، ضمن بیان تسلیت، برای بازماندگان ایشان صبر و برای درگذشته رحمت بی کران آرزو دارد.
برچسبها: [ شنبه 25 مرداد 1393برچسب:مختارپور,مرحوم مختارپور,دبیرکل نهاد کتابخانه ها,, ] [ 18:41 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
کودکی ام را دوست داشتم. روزهایی که به جای دلم سر زانوهایم زخم بود..!(زنده یاد حسین پناهی) روحش شاد...
برچسبها: حاضرین جلسه: آقایان: رضا ملایی-علی احمدی-مرتضی اربابی- محمد احمدی- احمد عابدی- احسان عباس آبادی- خانم ها: فاطمه حکم آبادی-نگین وکیلی- زهرا بداغ آبادی- فاطمه صادقی-مرضیه حاتم مقدم-سحر ملایی-فاطمه فقیهی- جلسه با قرائت دو بیت شعر(ترانه) توسط آقای ملایی آغاز شد:
چه بی اندازه می خامت چقد زود عاشقم کردی تو از تو خلوت شبهام ی دنیا بغض و کم کردی چه بی اندازه درگیر نگاه آسمونیتم چه تو خواب و چه بیداری به دنبال نشونیتم یه دنیا از تو ممنونم برای این همه شادی چه سرشارم از عطر تو، تو به من زندگی دادی سپس حاضران به ارائه آثار خود پرداختند: شاعر خو ش ذوق انجمن آقای علی احمدی مثل جلسات قبل شعر طنز با موضوع "غرغرزنان " سروده بودند:
همیشه قصه زن هاست بی گمان غرغر به جان مرد جماعت چه بی امان غرغر هزار درد و مرض هرکدام درمانی نگشت چاره درمان تو عیان غرغر به جان شوهر بی چاره گر بود رمقی به صبح و شام ستانیش آن توان غرغر به وقت ضیغ و نداری، نه وقت دارایی همیشه و هم دم مشکل زنان غرغر برای جامه، برای عدس، نخود و روغن برای گوشت و مرغ و برای نان غرغر اگر جه خانه مردم سکوت و خاموشی است ولی چو دربگشایی ، شود عیان غرغر ز صبح تا به شبان، کوه اگر ز جان بکنی بیارزد این ونیارزد خری به جان غرغر به بود غصه و غم د ربهار این خانه نموده عیش بهارانه را خزان غرغر کجاست رستم دستان یل بدون رقیب کزو کمر شکند اژدهای جان غرغر کجاست آرش نامی یگانه دوران که قلب او بشکافد خدنگ سان غرغر خوشا به حال جوانی که مرد و هیچ ندید نه زندگی چنین و نه از زنان غرغر سپس آقای عباس آبادی متن ادبی زیر را خواندند: دی پی شیشه عینک ،معلم سرزنش وار به من می کرد نگاه . گوئیا میخواند چه در این دل دیوانه من می گذرذ. می کند مطلب خود عنوان بچه ها عشق گناه است گناه روز بعد اسم مرا می خواند بی خبر داد کشیدم غائب بچه ها جملگی خندیدند که جنون گشته به طفلک غالب
آخر آنها که نمی دانستند دل آنها همه د رمکتب درس است و کتاب دل من جای دگر پیش یار دگریست...
نگین وکیلی از عشق ممنوع می گوید:
"چه معنا و مفهومی می تواند داشته باشد چه معنایی چه مفهومی و دلیلی زمان کودکیمان من بودم و او وقتی قایم باشک بازی می کردیم او فقط مرا پیدا می کرد تنها مرا.اما حالا چه وقتی چشم می گذارد و من قایم می شوم یک نفر دیگر را پیدا میکند.روز بود که دست خود را در دست او خود را در کنار او تصور می کردی اما بعد باید تحمل کنی که کنار دیگری باشد.روزی حاضر بودی به خاطرش جانت را هم بدهی چون فکر میکردی او هم همین طور است اما او حالا برای یک نفر دیگر جانش را فدا می کند.لباس عروسی که خود را در آن تصور می کردی زیبا وسفید هر باری که از کنار آن مغازه عبور میکردی از پشت شیشه تا مدت ها به آن خیره می شدی اما حالا دیگر دوست نداری تا آخر عمر لباس عروس بر تن کنی.حالا عشق چه معنایی می تواند داشته باشی عشق راست است یا دوست داشتن؟ وقتی عاشق کسی هستی از دست دادنش مرگ است و به او رسیدن پایان عشق وقتی که در کنارش هستی دیگر حسی را که قبلا داشتی نداری.انگار وجودش را احساس نمی کنی و برایت مهم نیست.یک روز تکیه گاهی استوار چون پدر را ترک می کنی تا به یک نفر دیگر تکیه کنی اما او جا خالی میدهد.و تو زمین می خوری که شاید دیگر رمق بلند شدن و جرئت ادامه دادن را نداشته باشی.ام جواب سوالم شاید این باشد که عشق هیچ مفهوم و دلیلی هم ندارد اما دوست داشتن زیباست .دوست داشته باشید عاشقی نکنید عشق دروغ است اما دوست داشتن حقیقت زندگی" زهرا بداغ آبادی از فراغ پدر چه جانسوازنه میگوید: ازم دوره اما دلم جاشه.خیلی دوسش داشتم اما خیلی زود از کنارم رفت هیچ نشونه ای ازش نیست.فقط محب هاشه که برام مونده به اندازه ای دوستش داشتم که هیچ کس فکرشو نمی کرد دلم تنگه آخه خب چیکار می تونم بکنم هیچ جایی نیست که بخام پیداش کنم اما یادش تو قلبم هنوز هست .داشت که میر فت بهم گفت که بر نمی گردم اما باور نداشتم و میگفتم شاید شوخی می کنه.اون شب که برنگشت صبح زود دیدم در می زنند نمیدونم کی پشت در بود وبدجوری در میزد آخه در زدن اینجور نبود ولی با کمی ذوق و اشتیاق بدون روسری و پا برهنه بیرون دویدم گفتم شاید اونی که برای دیدن من دلش تنگ شده و عجله داره شاید هم مشتاق دیدارمه.اما وقتی درو باز کردم دیدم که دوستش بود شناسنامه اش را میخواست گفت تصادف کرده باور نداشتم گفت بیار برم برسم به اتاق عمل.سریع آماده شدم وبه مادرم اطلاع دادم همه با هم رفتیم اما اون دروغ می گفت کفششو تو جاده ها ی پیچ در پیچ لای شیشه های خرد شده دیدم که تو خون بود بدجور بغض را گلومو بسته بود نمی تونستم اشکمو نگه دارم اما ختیارم دست خود م نبود بدون اینکه اجازه بگیره دیدم رو گونه هامه. کمی اونورتر هم دیدم که تو چار دیواری که قدش خیلی کوتاه بود وسقف نداشت دراز کشیده میون کوه ها بدون اینکه باهام حرف بزنه تخت به خواب رفته بود اما بعدش فهمیدم که اون دیگه کنار من نخواهد بود حالم اونقدر بد بود که از هوش رفته بودم اون لحظه بدترین لحظه های عمرم بود که داشتم سپری می کردم بعد که به هوش اومدم دیدم لباس سفید تنشه .همه اشک می ریختند منم که فقط کنارش
برچسبها:
حکیم را گفتند : علم بهتر است یا ثروت ؟! برچسبها: [ دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:علم بهتر است یا ثروت,علم و ثروت,کتابخانه مسروری,, ] [ 12:0 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر…..….. من گرفتم تو نگیر چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر ………..من گرفتم تو نگیر بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر …………....... یاد آن روز بخیر زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر ……………..... من گرفتم تو نگیر یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم …………………........تک و تنها بودم زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر ………..……........من گرفتم تو نگیر بودم آن روز من از طایفه درد کشان ……...… بودم از جمع خوشان خوشی ازدست برون رفت وشدم لات وفقیر.….…من گرفتم تو نگیر ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم ………...... بستر راحت و نرم زن مگیر؛ورنه شود خوابگهت لای حصیر.......…… من گرفتم تو نگیر بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم ……………….. مستحق لگدم چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر.…....من گرفتم تو نگیر من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام…. خر همسر شده ام می دهد یونجه به من جای پنیر……………..….… من گرفتم تو نگیر برچسبها: [ دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:ازدواج,مزایای ازدواج,مرد پس ازازدواج,زن ذلیلی,کتابخانه مسروری,, ] [ 9:38 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
برچسبها: [ پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:روزخبرنگار,خبرنگار,17 مرداد,تقویم تاریخ,کتابخانه مسروری,کتابخانه جوین,کتابخانه حکم آباد,, ] [ 10:35 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
برچسبها: [ چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:کلنل,دولت آبادی,محمود دولت آبادی,کلیدر,یان میخالسکی,, ] [ 10:32 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
برچسبها: [ چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:غزه,بمباران کتابخانه,انهدام کتابخانه,کتابخانه غزه,کتابخانه ها,تخریب کتابخانه,, ] [ 10:28 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
اطلاعیه به اطلاع همشهریان عزیز می رساند مهلت ارسال پاسخ به مسابقه پیامکی درج در اولین نشریه ققنوس به اتمام رسید.جواب سوال مسابقه گزینه 1 محمود دولت آبادی می باشد.تعداد 30 نفر از بانوان و آقایان دراین مسابقه شرکت کرده اند که از این تعداد 4خانم و 14 نفر از آقایان گزینه صحیح را ارسال کرده اند و به زودی قرعه کشی انجام خواهد گرفت و نتیجه نهایی از طریق همین وبلاگ به اطلاع خواهد رسید.
دهم مرداد ماه مصادف است با سالروز تولد استاد محمود دولت آبادی نویسنده برجسته سبزواری که در حال حاضر از شناخته شده ترین نویسندگان ادبیات فارسی در جهان محسوب می شود. متن زیر از وبلاگ کهنیدر و آدرس http://kahnidar.persianblog.ir/post/52 گرفته شده است:
صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد زلفای سیا ر قیچی مکو ننه گل محمد صد بار گفتم پلاو مخار ننه گل محمد ور دور کوه ها تاو مخار ننه گل محمد صد بار گفتم یاغی مرو ننه گل محمد رفیق الداغی مرو ننه گل محمد الداغی بی وفای ی ننه گل محمد تا آخر با تو نیا ی ننه گل محمد امروز که دور دورونس ننه گل محمد اسب سیات د جاولونس ننه گل محمد ای جاولونا همیشه نیس ننه گل محمد اسب سیات د بیشه نیس ننه گل محمد وصف شما د ایرونس ننه گل محمد عکس شما د تهرونس ننه گل محمد کو جرق و جرق شمشیرت ننه گل محمد کو درق و درق هف تیرت ننه گل محمد کو اجاقت کو اتاقت ننه گل محمد کو برارای قولچماقت ننه گل محمد گل محمد د خاو بی ی ننه گل محمد تفنگشم برنو بی ی ننه گل محمد او تخمرغای لای نونت ننه گل محمد آخر نرف نیش جونت ننه گل محمد قت بلندت شوه رفت ننه گل محمد زن قشنگت بیوه رف ننه گل محمد الای بمیره قاتلت ننه گل محمد خنک ر و دل مارت ننه گل محمد شاید بزرگسالان و میانسالان این چهاربیتی های معروف به ننه گل محمد را که در حدود ۲۲ سال پیش از طریق رادیو و تلویزیون پخش می شد به یاد داشته باشند . این چهاربیتی ها در آن زمان ، وقتی که از صدا و سیما پخش می شد ، برای مردم ایران تازگی داشت اما برای اهالی خطه سبزوار تازگی نداشت ، چرا که داستان قتل ناجوانمردانه گل محمد را که در سال ۱۳۲۳ شمسی در کوههای سنگرد سبزوار اتفاق افتاده بود ، قبلا شنیده بودند و این داستان ، سینه به سینه از سال ۱۳۲۳ به بعد به نسل های جدید منتقل شده بود . دکتر محمود دولت آبادی ، داستان زندگی گل محمد را در رمان ۱۰ جلدی کلیدر(طی سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۶۲) به صورت جامع و کامل به رشته تحریر دراورده به گونه ای که از رمان کلیدر بعنوان یک شاهکار ادبی یاد می شود لذا علاقه مندان میتوانند رمان مذکور را از طریق کتابخانه های معتبر تهیه و مطالعه نمایند .( بر اساس گفته نویسنده کتاب ، کلیدر بیان حماسی یک واقعیت در کشور ماست که باید بازگو و ثبت تاریخی می شد .) در این صفحه بر آن شده ایم در ابتدا بر اساس نوشته آقای سید محسن بیزه و سپس بر اساس نوشته آقای علیرضا فرخزادیان بصورت گذرا به شرح مختصر زندگی گل محمد ( قهرمان رمان کلیدر ) بپردازیم به امید اینکه برای خوانندگان جالب توجه باشد . کلیدر را محمود دولت آبادی به رشته تحریر در آورده است. رمان در مورد زندگی و سرگذشت خانواده ای از عشایر کرد خراسان(کرمانج) است به نام خانوار کلمیشی که از کردهای تیره میشکالی هستند.قهرمان داستان جوانمردی است به نام گل محمد که فرزند دوم خانوار و دارای شخصیتی بلند پرواز و جسور. داستان چنین پیش می رود که او و تعدادی از افراد خانوار برای دزدیدن دختری که دایی گل محمد( به نام مدیار)، عاشق او شده و دختر در خانه ارباب یکی از دهات زندگی می کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآید، راهی می شوند و هنگام دزدیدن دختر درگیری بالا گرفته و مدیار کشته می شود و گل محمد هم که تازگی از خدمت نظام برگشته و تیراندازی ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار می دهد. می توان گفت که داستان از اینجا وارد مرحله ای جدید می شود.پس از مدتی دو نفر امنیه برای دریافت مالیات به محله کلمیشی ها مراجعه می کنند. یکی از آنها به زیور زن اول گل محمد نظر سوء دارد و این مساله به گوش گل محمد می رسد، از طرفی هم گل محمد در این گمان است که مالیات بهانه ای است تا او را برای قتلی که در جریان درگیری مرتکب شده دستگیر کنند، بنابراین شبانه دو مامور را نیز کشته و سر به نیست می کند و این شروع درگیری گل محمد با دولت و یاغی شدن اوست و ادامه داستان.چنان که از داستان بر می آید گل محمد دارای شخصیتی بلند پرواز است و در قالب یک روستایی یا عشایر ساده که چوپان یا کشاورزی ساده است نمی گنجد او مرد جنگ و میدان است، مرد فشنگ و دود باروت، مرد سواری و اسب و کوه و کمین.کتاب پر است از توصیفاتی بسیار لطیف گویی که انسان تک تک صحنه ها را مانند یک فیلم سینمایی به مشاهده نشسته است.دولت آبادی در این داستان نظام رعیت اربابی حاکم بر جامعه آن روزگار را تشریح می کند و آن را مورد انتقاد شدید قرار می دهد.نظامی که در آن ارباب رعیت را همیشه بدهکار خود قرار می دهد و در مقابل یک کیسه آرد گندم که قوت زمستان خانوارش است او را به استثمار می کشد و به این ترتیب است که رعیت تابع ظلم شده است. مانند گوسفند زبان بسته شده است جماعت از خود بیگانه شده است هم نوعش را که جلوی رویش سر می برند و او فقط می نگرد و هیچ، جرات ابراز نظر و مخالفت را که ندارد هیچ حتی بلد نیست که چگونه معترض شود و اصلا اعتراض یعنی چه؟پدر گل محمد که بزرگ خانوار است و کلمیشی نام دارد گل محمدش را که باد غرور جوانی به سر دارد و از وضعیت فقر موجود گلایه می کند چنین نصیحت می کند:تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ما را یا تبعید کرده اند یا برای جنگ با افغان ها، ترکمن ها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم، سینه ما آشنای گلوله بوده اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم، بعدش که حکومت سوار می شده دیگر ما فراموش می شده ایم و باید به جنگ با خودمان و مشکلاتمان بر می گشته ایم. کار امروز و دیروز نیست ما در رکاب نادر شمشیر زده ایم، همپایش تا هندوستان تازانده ایم. چه می دانم چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجا ها کشانید یکیش هم این بود که با سینه مردهای ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت و آورد دم لبه شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جان فدا بوده ایم ما، شمشیر حمله همیشه اول سینه ما را می شکافته اما بار که بار می شده هر کس می رفته می نشسته بالای تخت خودش و ما می ماندیم با این چهار تا بز و بیابان های بی بار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل افعی روی زمین چپاولی خودشان چمبر زده اندتا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند، اما تو که هنوز جوانی و نمی خواهی به گوش بگیری که ما همیشه بارشکم این مملکت بوده ایم.پایان داستان پایانی تلخ است. با حیله و ناجوانمردی گل محمد و اطرافیان نزدیکش را به قتلگاه می کشانند و سلاخی می کنند . مادر گل محمد به محض دیدن جنازه پسرش که تازه نامزد کرده بود اشعار:صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد …….. را زمزمه می کند. منبع : بیزه نامه. بلاگفا ،۲۰/۰۱/۱۳۸۸، سید محسن بیزه ( آزادی ) در فاصله ۵۴ کیلومتری کنار جاده سبزوار – نیشابور تابلوی روستایی جلب توجه می کند که روی آن سنگ کلیدر (SANG KOLYDAR) نوشته شده است نام این روستا تداعی کننده نام رمان معروفی است نوشته نویسنده خوش ذوق و توانا و سرشناس محمود دولت آبادی . از این نویسنده تالیفات زیادی به یادگار مانده است که در کلیدر با قدرت و مهارت و تحقیقات بسیار ، شرح حال روزگار گل محمد را پرورانده است .دوستداران رمان کلیدر کسانی هستند که با زبان فارسی آشنایند و کلیدر را خوانده اند ، کلیدری که کاملا صادقانه توانسته مخاطبهایش را از میان لایه های مختلف اجتماعی بیابد و همیشه این مردم بوده اند که با رابطه زنده و صمیمانه خود موجب شده اند که از طریق رمان کلیدر با گل محمد قهرمان قصه رابطه مردمی و زنده و صمیمانه داشته باشند . چه بسیار آدمها و جوانهای کنجکاوی که بعد از خواندن کلیدر ، از جاهای مختلف ، از ترک گرفته تا بلوچ ، از لر گرفته تا کرد ،از شمال تا جنوب ، از غرب تا شرق راه افتاده اند طرف حوالی سبزوار ،محل وقوع قصه کلیدر ،روستاهای زعفرانیه ،قلعه چمن (دهنه)،سوزن ده ،کال خونی ،نوبهار سلطان آباد،قلعه میدان ،هاشم آباد،باغجر،سنگرد و … تا از نزدیک در زمینه های مختلف با زندگی قهرمان کلیدر آشنا شوند.خیلی ها از خود می پرسند گل محمد کیست ؟قهرمانان قصه کلیدر از کجا هستند ؟بابقلی بندار کیست ؟بلوچ ،کلمیشی ،خان عمو ،بیگ محمد ،خان محمد ،ستار ، مارال ،زیور ، بلقیس و … ؟ به راستی قهرمانان اصلی کلیدر چه کسانی هستند ، زنده اند یا مرده و گل محمد قهرمان اسطوره ای سرزمین کویر که بود ؟ چرا هنوز عده ای او را یاغی می دانند و عده ای او را دوست می دارند و ستایش می کنند ؟ شهربانو گوچاهی پیرزن ۸۵ ساله در مورد گل محمد می گوید : گل محمد یاغی بود که از اربابها به زور می گرفت و به مردمان فقیر و بی بضاعت کمک می کرد ،خیلی از جوانهای آن روز که وصف گل محمد را شنیده بودند آرزویشان این بود که همچون گل محمد باشند اگر چه جو آن زمان طوری بود که اربابها از او متنفر بودند و مردم را از او می ترسانیدند ، گاهی اوقات آنقدر از گل محمد ها بد می گفتند که موقع آمدن گل محمد به آبادیها،جوانهای روستا یا فرار می کردند یا پنهان می شدند و این همیشه موجب رنجش گل محمد می شد . به هر صورت گل محمد به نظر اکثر مردم سبزوار قهرمانی بود که مظلوم واقع شده و شکست خورده بود ،اربابها و آنهایی که کار گل محمد به ضررشان تمام می شد بعد از مرگ گل محمد قصدشان خوار کردن گل محمد بوده ولی باز با تمام این حرفها ، گل محمد بعد از مرگش هم مورد محبت مردم بود و این مردم درباره گل محمد چهاربیتی می ساختند و می خواندند و از این قهرمان مظلوم تجلیل به عمل می آوردند و تنها عکس او، که مربوط به کشته شدنش بود را به عنوان قهرمان شهید به دیوار اتاقشان به یادگار می آویختند . چهار بیتی هایی که در وصف حال گل محمد خوانده اند را برخی گفته مادرش می دانند و برخی می گویند زنان سبزواری به کسی که مورد دلسوزی قرار گیرد ننه جان می گویند و از این بابت می گویند این چهاربیتی ها را آنان خوانده اند و بعضی هم معتقد هستند که این چهار بیتی ها را پیرزنی خوانده است که در زمان خودش مورد حمایت گل محمد بوده است و پیرزن علاقه عجیبی به گل محمد داشته و همچنین گل محمد به پیرزن . محسن فصیحی یکی از معلمین شهر سبزوار در این مورد می گوید : کوچکتر که بودم مادربزرگم پشت دستگاه پشم ریسی دستی اش، همانطور که پشم می رشت چهاربیتی هایی را که به بعد از مرگ گل محمد مربوط می شد می خواند و من غرق و مبهوت این چهاربیتی ها ، که از زبان مادر گل محمد گفته می شد، بودم. چه روزها و چه شبها که در عروسی ها و در محافل شبانه یا در موقع درو کردن گندم یا هنگامی که زنها پنبه می رشتند این چهاربیتی ها را می خواندند و من از همان زمان کودکی با این چهاربیتی ها خو گرفته بودم و زیر لب گاهی وقتها در تنهایی زمزمه می کردم و آنچه از آنها هنوز یادم می آید این چنین بود : (همان ترانه ی بالا) اصل و ریشه گل محمد از کردهای خراسان بود که عموما از لحاظ ریشه ، پیوسته به همان کردهای کردستان هستند که در دوران صفویه و دوران نادر با انگیزه و اهداف سیاسی جا به جا می شدند و علتش این بود که با نیروهای آنها ، مرز شرقی را از هجوم تاجیک ها حفظ کنند ، کردهای خراسان که در مناطق شمالی اسکان داده شده اند بعلت شبیه بودن این منطقه به کردستان از لحاظ آب و هوا و کوهپایه ، مراتع و دشتها و امکان ییلاق و قشلاق به کار شبانی می پرداختند و گل محمد بعنوان یک قهرمان منطقه ای ، از طایفه و تیره ای معروف به میشکالها ، در خانواده کلمیشی رشد کرد و به عنوان یک مبارز در منطقه سبزوار ظهور کرد . گل محمد در زمان خود عصیان کرد و به عنوان یک نیروی معترض با حکومت به مبارزه برخاست و در پایان با مرگی که خود برگزید ، تن به خفت و خواری نداد. گرچه گل محمد در نگاه مردم عزیز بود و لیکن بودند افرادی که بعد ار مرگش ، هنوز او را یاغی می دانستند که به اموال مردم دست درازی می کرد . محمود دولت آبادی در یکی از سفرهای تحقیقاتی اش به ولایت سنگرد ، به خانه کسی که ارباب سنگرد بود می رود و وقتی درباره گل محمد می پرسد ارباب سنگرد خیلی خلاصه به او می گوید : گل محمد یک دزد بود که در این کوهها (اشاره به طرف کوه سنگرد) کشتندش . و بعد که دولت آبادی تحقیقات بعدی را انجام می دهد ، می فهمد که ارباب سنگرد ، خود یکی از حریفهای گل محمد کلمیشی بوده است . در همین سفر کدخدای زعفرانی از مظلومیت خودش صحبت می کند و می گوید : خان محمد بعد از کشته شدن برادرش گل محمد، می خواسته او را بکشد و او مدتی به خانه نمی آمده و خان محمد همه اش توی دشت می آمده کمین می کرده و من هم از بالا خانه منزلم پایین نمی آمدم و گرنه در تیررس گلوله خان محمد بودم . سرهنگ ۹۴ ساله ای که جزء گروه عملیاتی که از مرکز برای سرکوبی گل محمد مامور شد ، بوده و نمی خواهد نامی از او برده شود می گوید : آنچه محمود دولت آبادی در کلیدر نوشته است یک دروغ بزرگ است ، اصلا چنین چیزی وجود نداشته است . گل محمد دزدی بود که مردم روستاهای سبزوار ازدست او به تنگ آمده بودند و او به رئیس ژاندارمری وقت سبزوار توسط شخصی به نام الداغی ( در رمان کلیدر به نام آلاجاقی نام برده شده است ) که ارباب چند پارچه آبادی بود ،رشوه می داده و در امنیت کامل ژاندارمری دست به غارت مردم می زده و بعد از مدتی دولت مرکزی برای سرکوب گل محمدها به نیروی ویژه ای به سرپرستی سرهنگ باخدا وموءمنی به نام میرفندرسکی ماموریت داد که گل محمدها را سرکوب کنند که با کمک نیروهای بومی ، گل محمد در کوههای اطراف سبزوار سرکوب و کشته شد و جنازه او را نزدیک ژاندارمری سبزوار به خاک سپردند . یادم می آید تنها کسی که از مرگ گل محمد خیلی ناراحت بود ، الداغی بود که از کنار چپاول گل محمد به نان و نوایی می رسید . محمدعلی نودهی یکی از بازاریان شهر سبزوار که در خیابان بیهق مغازه لباس فروشی دارد می گوید: من سالیان سال است که خانواده کلمیشی را می شناسم ، شغل اصلی آنها اکثرا مالداری ( چوپانی )و کشاورزی است حتی پسر گل محمد و خان محمد از مشتریهای من هستند ، مردمانی خوش حساب و باغیرت هستند ،من کمتر مشتری به خوش حسابی آنها که حتی به صورت نسیه از من جنس می گیرند دیده ام،زن گل محمد که خدا رحمتش کند و دو سال پیش از دنیا رفت ، می گفت ،موقع کشته شدن گل محمد پسرش تازه به دنیا آمده بود .به نظر من یکی از دلایلی که گل محمدها یاغی شدند به خاطر غیرت و تعصبی که نسبت به خانواده داشتند بود و به گمانم تجاوزی بود که امنیه ها به زن گل محمد یا فکر کنم به خواهرش می کنند او امنیه ها را می کشد و همین باعث می شود که برای همیشه فراری باشند و به مرور زمان یاغی می شوند. البته طوری که می گویند او کاری به فقرا نداشته حتی به خیلی از آنها کمک هم می کرده ، در اصل او یاغی بوده که حامی فقرا و محرومان بوده و دلیل مظلومیت گل محمد خیانتی بود که از جانب دوستانش به او شد ، همچون الداغی و علی اکبر دهنه ای ، که البته بعد از هفت، هشت سالی که خان محمد فراری بود ، می آید و علی اکبر دهنه ای را در روستای دهنه سنگ کلیدر ، زنده در آتش می سوزاند و انتقام برادرش و عمویش را می گیرد. دولت آبادی که خود هیچ یک از گل محمدها را ندیده است می گوید: هیچ کدام از گل محمدها زنده نیستند مگر قهرمانهای حاشیه ای که در متن کتاب نیامده اند ، از قهرمانان اصلی رمان ، آن زمان آلاجاقی زنده بود ، قربان بلوچ و پسر یکی از زنهای خان محمد و تمام زنهای رمان کلیدر هم ، از عمق چشمان سیاه زن جوانی روئیده اند که بر لب باریکه جوی سوزن ده به برداشتن آب نشسته بود در هنگام تحقیق رمان کلیدر . گل محمد در زمان عصیانش مادری نداشته است و من نمی خواستم قهرمان رمانم بدون مادر باشد و برای همین شخصیت بلقیس را آفریدم . بعد از خیانتی که علی اکبر دهنه ای ارباب ده دهنه سنگ کلیدر به گل محمد می کند ، گل محمدها را در کوههای کلیدر می کشند و خان محمد برادر بزرگتر از صحنه درگیری جان سالم به در می برد و فرار می کند ، امنیه ها جنازه گل محمد، بیگ محمد، صبرو و سر بریده علیخان (خان عمو) را برای عبرت دیگران دور شهر می گردانند و بعد از گرفتن عکس یادگاری ، کمی دورتر از رباط شهر که ژاندارمری سابق در آنجا مستقر بود به خاک می سپارند این واقعه درست در سال ۱۳۲۳ هجری شمسی اتفاق افتاد ، بعضی ها بر جنازه شادی کردند و بعضی ها گریه . حمید نیک فر دانشجوی حقوق می گوید : گل محمد سنبلی از عشق و ایثار و محبوب خطه کویر است ،چه خوب است شورای اسلامی شهر سبزوار ، محل دفن گل محمدها را بازسازی کند و به نظر بنده بهتر است که نام یکی از خیابانها یا یکی از میدانهای اصلی شهر را به نام گل محمدها کنند . در جلسه پرسش و پاسخی ، از دولت آبادی می پرسند آیا رمان کلیدر واقعیت داشته است ؟ وی می گوید : هیچ وقت از نویسنده ای نپرسید که آیا داستان شما واقعیت دارد یا ندارد . در جای دیگری دولت آبادی می گوید : قهرمانان کلیدر مردمانی غیرافسانه ای و غیرتاریخی در معنای رسمی آن هستند چون تا امروز در ادبیات معاصر ایران ما کسی به صرافت این عشق نیفتاده است تا این مردمان را آنگونه که واقعا هستند ، زیبا ، استوار و به قامت چنانکه همدوش و همبر اسطوره بنمایند ، بنگرد .و در مورد قهرمانان کلیدر می گوید : تمام شخصیت های کلیدر ، همه شان از وجود منند و به عبارتی ، تمام این قهرمانها، بازتاب وجود منند. برچسبها: [ شنبه 11 مرداد 1393برچسب:دولت آبادی,محمود دولت آبادی,کلیدر,معرفی نویسندگان,نویسندگان سبزواری,, ] [ 11:56 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
|
|