کتابخانه مسروری حکم آباد بخش بزرگی از کشور را می توان در کتابها پیمود اندرولنگ
| ||
|
اینجانب کتابگذار اعظم در کمال صحت و سلامت عقل به فرزند عزیزم کتابگذار اصغر وصیت می کنم که پس از مرگم بالاغیرتا یک چند وقتی سرتق بازی درنیاورده و به مفاد این وصیت نامه مو به مو عمل کند تا شاید روح ابویش در آن دنیا کمتر توسط ملائک عذاب ضرب و شتم شده و بلکن خدا را چه دیدی! مورد تفقد نازفرشته های باحال هم قرار بگیرد! از قدیم و ندیم گفته اند: آرزو بر جوانان آن هم از نوع روحش عیب نیست! پسرم کتابگذار اصغر بدان و آگاه باش که مرحوم ابویت انسان بسیار اکتیو و الکی خوشی بود و عمده پدرسوخته بازی هایش در دنیای مجازی و اینترنت رخ می داد. از این رو به تو توصیه می کنم که ای فرزند دلبندم از این شبکه هولناک دوری گزینی که سرمایه عمر و وقتت را هدر می دهد. هرچند می دانم که این توصیهام فی المثل چون آواز یاسین در گوش خر خواندن است و در گوش های دراز تو فرو نخواهد رفت! اما چه می شود کرد که در وصیتنامه رسم است که مرحوم از این توصیه ها تا می تواند بکند و وراث هم تا می توانند گوش نکنند! بگذریم. یادت باشد که الان دیگر برای خودم مرحومی شده ام و باید سنگین و رنگین بنویسم! مردم چه خواهند گفت؟! احتمالا خواهند گفت: "مرده هم مرده های قدیم! همه موقر و خوش انشاء! در وصیتنامه شان هم سریع طلا و ملا و تنبان منبانشان را به این و آن می بخشیدند و کسی را جان به سر نمی کردند! ... بد زمانه ای شده است!" اما چه کنم که من مانند سایر مرحوم های موقر نیستم و انگار عادت به جان به سر کردن دارم! الغرض، ای فرزند سرتقم! بدان که پدرت از فعالان وب بود و هیچگاه نمی گذاشت چراغ چت ایمیلش در هیچ ساعتی از شبانه روز خاموش شود. وصیت می کنم که تو و فرزندانت نیز در این امر کوشا باشید و نگذارید چراغ ایمیل ابوی مرحومتان هیچگاه خاموش شود. امیدوارم که بعد از چندهزار سال که آتش تمام آتشکده ها هم خاموش شد این چراغ همچنان روشن و پرنور، چشم روح همه هم چتی هایم را از حدقه درآورد! .... خودم می دانم! نمی خواهد اینگونه چون وزغ به وصیتنامه خیره شوی! برای این منظور باید پسورد ایمیلم را برایت بنویسم. کوفففت نخند! آنچه را که در زندگی آرزو داشتی بدان برسی و خودت را کشتی تا بهر حیلتی آن را بیابی و نتوانستی یعنی پسورد ایمیلم را اکنون دو دستی تقدیمت می کنم تا با استفاده از آن، چراغ ایمیلم را تا روز قیامت روشن نگه داری! اما پیش از آن می خواهم با توجه به آنکه یحتمل بنده ناگهانی مرحوم شده و فرصت حذف کردن ایمیل هایم را به دست نمی آورم قول بدهی که ایمیل هایم را نخوانی و آنها را نخوانده حذف و از سطل آشغال هم پاک کنی تا مبادا فرزندانت آنها را یافته و بخوانند. خوب حالا که قول دادی پسورد را برایت می نویسم. پسورد ایمیلم "جیگر 12345 کوفت نخند *&^%$ الهی بمیری 56#@" است. آهاااای نامرررررد! لااقل می گذاشتی وصیتنامه ام تمام شود بعد می رفتی ایمیل هایم را بخوااااانی. تف به آن روح نحست! حداقل به مادرت اینها را نشان نده! این را که می توانی حیف نان؟! و اما در مورد فیس بوک! عمرا که پسورد خود را به وجود حیف نانت لو بدهم که دیگر ممکن است آبرویم را علاوه بر دنیا، در آن دنیا هم ببری! ضمن آنکه فکر می کنم که کلاس داشته باشد صفحه مرحوم مدتی آپدیت نشود. البته به تو وصیت می کنم که بعد از چند روز بر روی صفحه ام متن جانسوزی بنویسی و خبر فوتم را با آب و تاب بدهی! نفرینت می کنم اگر پستی که می گذاری کمتر از ده هزار لایک و پنج هزار کامنت بگیرد! در رابطه با وبلاگ هم کاری به کارش نداشته باش! امیدوارم در آن دنیا به من رخصت بدهند که آن را روزآمد کنم! به آن زندانی سیاسیش که در زندان این فرصت را دادند به ما هم شاید بدهند! در خاتمه وصیتنامه هم بد نیست بدانی که تمام کارت های شتاب متعلق به حساب های بانکیم را با پسوردهایشان به یک موسسه خیریه مسئول نجات و منصرف کردن دلفین های عاشق افسرده از خودکشی سپرده ام تا آنجایت حسابی بسوزد و تا تو باشی دیگر ایمیل هایم را نخوانی! با این حال توصیه می کنم که زیاد غصه نخوری که دنیا دو روز است و در عین حال حواست هم به چراغ ایمیل باشد! اگر روح گران بودیم و رفتیم * اگر نامهربان بودیم و رفتیم منبع:http://negah3.blogfa.com/ برچسبها: [ یک شنبه 22 دی 1392برچسب:طنز,وصیتنامه طنز,کتابگذار,کتابخانه مسروری,, ] [ 8:41 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
|
|