درزمان های نه دوردوردور آسمان آبی و من هم کورکور
دختری قورو دماغش بس بلند قد او کوته درونش هم نژند
مادری کو از درازی قدش می توانم گفت اورا مهوشش!
مادر بیچاره اش در هر زمان هم به کوی وهم به کوچه ناگهان،
درپی شویی برای دخترش دختر مه روی زیبای ترش!؟
تا مبادا دخترک ترشی شود ترش گشته،لاجرم منشی شود
هرجوان او را بدیدی در توان هر چقد میداشت میکردی فغان
کو دماغش بس بزرگ است وبلند ژست نا جورش چنین هست و چنان
مادر بیچاره فکر چاره کرد چاره ی درد دل صد پاره کرد
گفت مادر می شناسم دکتری او به صد حیله نماید دختری!!!!!
تیغه ای دارد دوای بینی اش بینی وی را نماید سیخ وش!
او زبینی کم کند در ثانیه هم زقد وهم زبالاهم تنه
دخترک نالان که ای مادر چرا بینی ام را کم کنی از انتها
بینی ام رامن نه در هر دو جهان کم نمیگردانمش این را بدان
مادرش گفتا الا ای نور جان چاره ی درد تو هست،این را بدان
تا توانی گوش بر دکتر بده بینی خود را به غیر او مده
تا مگر یک نوجوان شوخ وشنگ گیر آورده برایت ازفرنگ
گفت مادر با صدایی بس حزین در کنارشوی خود ای نازنین
بس بزرگ است آن دماغ مهجبین پس به دکتر بر تو اورانور عین
تاکه کوتاهش کند او این دماغ بر فرنگش برده همچون یک کلاغ
کمکمک تامی تواند آن جگر کم کند از طول این بی پاوسر
شوی اوگفتا ندارم هیچ پول بهر زیبا کردن دخت خجول
من ندارم پول بردن بر فرنگ ای زن بیچاره ی پرشوخ وشنگ
عاقبت یک مردکی همچون خود خر شود گیرد ورا بیبیش وکم
پای خود در کفش کردی آن زنک خواهمش کردن عمل آن دخترک
من به هر حیله کنم این پول جور بهرزیبا کردن این ذوق کور
ای خدا ای چاره ساز دردها ای اله وای ندای بی صدا
دردما را چاره کن ای باوفا ما که بودیم بنده ای کم اشتها
مادر بیچاره هر روزوشبان می برفتی درپی آن مهربان
تارفیقی گفت ای آرام جان کن فدا یک کلیه را بهر جوان
مادر بیچاره هم این کار کرد رفت زیر تیغ وگشتش روی زرد
الغرض آن مادر بیچاره مرد بی عمل آن دخترک هم جان سپرد
در عزاشان مرد بیچاره زغم داد جان خویش را بی بیش و کم
نکته ها باشد دراین طنزای جوان تا مبادا تو خوری مکر فلان
تیز بین وعاقبت اندیش باش هم به فکر دیگران هم خویش باش
برچسبها: